در میانه همه اسطورههای جهانی میتوان پیوندهایی یافت. میرجلال الدین کزازی از این منظر به بیان اسطورههای ایرانی، یونانی و رومی میپردازد.
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی و تحلیلی دانشگاه علامه طباطبائی (عطنا)، مدرسه بین المللی نورزی ترجمه درحالی امروز آخرین روز خود را سپری کرد که در این چهار روز، دانشگاهیان با استقبال عظیمی از این رویداد حمایت کردند؛ 19 استاد بینالمللی از دانشگاههای مطرح دنیا در این گردهمایی نوروزی آموزشی شرکت کردند که تازه ترین آموختههای علمی را به دانشجویان رشته ترجمه انتقال دادند.
میرجلالالدین کزازی، از اساتید به نام پارسی، از جمله سخنرانان این مدرسه بینالمللی بودند که به موضوع اسطورههای ایرانی، یونانی و رومی پرداخت.
کوتاه درباره کزازی میتوان گفت، استاد دانشگاه، شاعر، نویسنده، مترجم، شاهنامهپژوه و ادیبِ ایرانی است. او از چهرههای ماندگار فرهنگ و ادب ایران در پنجمین همایش چهرههای ماندگار به سال ۱۳۸۴ است. وی مشهور به بهرهگیری از واژههای پارسی سره در نوشتهها و گفتار خود است. مشروح کامل صحبتهای این استاد پیشکوت دانشگاه علامه طباطبائی با مختصات زبانی خاص او در پی آمده است:
من در این سخنرانی، نگاهی به پیوندهای میانه اسطورههای ایرانی، یونانی و رومی خواهم افکند. البته این زمینه، زمینهای است فراخ دامان، من میکوشم یکی، دو نمونه پیوندها و همانندها را در این سخنرانی فرا پیش بنهم.
میسزد که نخست دیباچهای که در پیوندی است تنگ و ناگریز با آنچه میخواهم، با شما در میان گذارم. آنهم اندیشه و دیدگاههایی است در چیستی و چرایی این پیوندها و همانندهایی که دارم. اگر بسیار فراج بنگریم، در میانه همه سامد اسطوره جهانی، پیوندهایی میتوان یافت. میتوان از نگاهی گسترده و کلان این پیوندها را در دو گونه و گروه بخش کنیم:
سخت کوتاه میکوشم این دو بخش را به بسندگی بازنمایم. نخست، آنها را با هم بسنجیم، پس از آن، مرزی که این دو را جدا میدارد، آشکار بدارم. نخست از همانندی پسینی سخن میگویم چون هم آشناترند و هم آسانتر بدانها راه میتوانیم برد. پیوندهای پسینی، پیوندهایی هستند که پیشینه بسیار دیرینه ندارند. به سخن دیگر پیوندهایی هست که بیشتر در روزگار تاریخی در پی دادوستدهای فرهنگی پدید آمدهاند.
این دادوستدهای فرهنگی پیش خود بر پای دادوستدهای بازرگانی میتوان پدیدار شدهاند. در روزگار باستان که رفتوآمدها دشوار بوده و به دراز میکشیده است، بیشتر بازرگانان مردان سود و سودا بودهاند. رنج را بر میتابیدند و از سرزمینی به سرزمنی دیگری میرفتند و یافتههای فرهنگی پدیده آورده را از جایی به جی دیگری میبردند.
یک نمونه از این پیوندهای پسینی کاربرد گستردهتر دارد. پیوندهایی هست که در آنچه در راه ابریشم مینامیم، پدیدار شده است. میتوانم گفت که از این دید، راه ابریشم به سه گوش فرهنگی میماند؛ در یک گوش چین جای دارد، در گوش دیگر، روم (یا یونان) و در گوش سوم، ایران هست که دو گوش دیگر را به هم پیوند میدهد.
اما پارهای از همانندهای فرهنگی اسطوره شناختی میان این سه فرهنگ پدیدار شده است، این پیوندها را پیوندهای پیشینی مینامم. اما انچه خاستگاه و مایههای مهینه فرهنگ اسطورهای را شالوده میریزد، پیوندها و همانندهای پیشینی است. این پیوندها و همانندهای بسیار کهناند. بیشینه آنها را میتوان گفت در روزگاران تاریک از سرگذشت آدمی آغاز گرفتهاند، آنچه آن را پیش از تاریخ مینامیم.
من برآنم که پایههای اسطوره در این روزگار نهاده شده است، تنها نمونهاشوار، یکی از بنیادیترین توانشها و کار سازهای فرهنگ اسطورهای را پدید آورده و گسترده است. همین تاریکی است، همین رازناکی است.
اگر بخواهیم به این زمینه بپردازم، به درازا خواهد کشید. این پیوندهاست که اسطورهها را به ژرفی با هم میپیوندد. در پیوند با همانندهای پیشینی، شایسته میدانم که بر این نکته نقض و ناگزیر انگشت برنهم که این پیوندها و همانندهای پیشینی را همچنان از نگاه کلان و فراخ به این گونه میتوان تعریف کرد: همانندهای پیشینی آنهاییاند که هیچ پیوندی شناختی از دید سرگذشت آدمی با یکدیگر ندارند.
نمونه می آورم شما در میانه اسطورههای ایرانی با اسطورههای سرزمینی دور که هیچ پیوندی با هیچ زمانی با ایران نداشته، میتوان یافت. اینگونه از پیوندهای پیشینی به نهانیترین، کارآترین، پایدارترین خاستگاه اسطوره که ناخودآگاه جهانی است یا به ثروتترین، سهمگینترین، کارآمدترین آزمونهایی که آدمیان از آن دید که آدمیاند، در زندگانی خویش داشتهاند.
گونه دیگر از این پیوندهای پیشینی آن است که ما آنها را در میانه سامانههای اسطورهای مییابیم که در فرهنگ مردمانی نمود دارند، یافتیاند که پیشینه یگانه با یکدیگر داشتهاند. از تیره تباری یگانه بودهاند. در پی رُخدادهای گوناگون از هم گسستهاند. در گروههای گوناگون به کرانههای گیتی راهبردهاند. در کشورهایی کاشانه جستهاند یا کشورهای نو را سامان دادهاند. پیداست که این همانندیهای گونه و گروه دوم در پیوند با این همانندیهای گروه نخست آشنا روییتر هستند.
با دیباچهای بر این سخنرانی، هم اکنون میتوان گفت پیوندی در همانندی اسطورههای ایرانی یونامی و رومی از این گروه و گونه در ایناند. به گمانم این سخن بدان مبناست که در آن اسطورهها نمود و نشان از آن پیوند را نمیتوان یافت، تنها سخن در این است که در این پیوند و همانندی با آنچه در گروه نخستین میگنجد، با فرهنگهای دیگر مردمان دیگر همبهره و همبازیم. اما این پیوندها گروه دوم ویژه آن سامانههای فرهنگی است که در میان این سه مردم و تمدن پدیده آمده است.
بر پایه شاهنامه ما ایرانیان با رومیان یا از نگاه کلانتر (یونانیان) از چنین پیوندی برخورداریم. یکی از چهرههای بسیار کهن در افسانههای باستانی که در شاهنامه بازتاب گسترده یافته است، فریدون (یا آفریدون) است که در اوستا از او یاد رفته است. فریدون تنها چهره ایرانی نیست، هم هندوایرانی است، هم هندواروپایی که من از ان با عنوان آریانی یاد میکنم.
در اینجا به دو نمونه از شاهنامه بسنده میکنم که این پیوند دیرینه، تبارینه در آن بازتاب یافته است. گشتاسب هنگامی که اسفندیار را به نبرد در سیستان گسیل میدارد، به او میگوید: رستم پهلوان خودپسند است و هیچ کس از آزادمردان را به مرگ نمیشمارد. آزادمردی برای ایرانیان است و الته آنان تبار خود را به ایرج میرسانند. رومی هم تبار دیگری است که تبار خود را به سَلم پور میانه فریدون میرسانند. توری یا تورانی آنانیاند که در تخمه با تور مهین فریدون در پیوند بودهاند.
بسیاری از همه ما داستان را در بخش تاریخی شاهنامه میدانیم؛ فریدون هر یک پاره از سرزمین را به سه پسر ارمغان میدهد. تور سلم را با خود آشنا و همگام میسازد، ناجوانمردانه بر ایرج که ایران بهره او افتاده است، بشورند و سرزمین میانیان را از پای در میآورند.
نمونه دیگری که در بخش تاریخی شاهنامه آمده، در زبان هرمز شهریار ساسانی رفته است؛ او هنگامی که خسروپرویز فرزندش از گُردی و دلیری بهرام چوبین در تنگنا افتاده است، اندرز میدهد که به روم برود و سپس اتفاقاتی میافتد.
یکی از نمونهها پیوند در میانه اسطورههای ایرانی، یونانی و به روشنی به رسایی آشکار میدارد،آنچنان که یادی از ان رفت، فریدون است. فریدون شهریار باستانی و نهادینه ایرانی پیوندی تنگ دارد، با یکی از پهلوانان یونانی (پرسئوس یا پِرسه) پیوندهایی در میانه این دو چهره میتوان یافت.
پیوند این است که هر دو بیمناک از مردن، کشته شدن گام به جهان در مینهند. داستان پرسئوس داستانی آرگویی است، اکریسیوس فرمانران آرگوس از خوابگزار پیشگویی میشنود که فرزندی از دختر او دمعه به جهان خواهد آمد که فرمانروایی را از او میستاند.
از این جهت، آکریسیوس فرمان میدهد در برخی از اراضی، قلعهای آسیبناپذیر بسازند و دختر خود را در آن در برج میافکند، دل آسوده از اینکه هیچ کس راهی به این برج نخواهد یافت که دختر از او بار بگیرد اما زئوس خدای زیباپرست، زنباره، هوسران ترفندی میزند و بعد از آن پِرسه به جهان میآید. به شیوهای شگفت مادر و پسر از آن برج و مرگ میرهند.
همین شیوه دشوار مرگآمیز را در داستان فریدون میبینیم؛ همان ضحاک ماردوش خواب میبیند، فرزندی از او خواهد که فرمانروایی او را به زیر میکشد. ضحاک به همین خاطر فرمان میدهد آن فرزند را بیابند و بُکُشَند. مادر فریدون از آن روی که از گزند ضحاک دور بماند، به باغبان میسپارد. او فریدون را با گاوی شگرف (برمایه یا برمارون) میپرورد. اما همین نماد گاو هم در دو داستان کارکردی آشکار دارد که البته تشریح و توضیح آن زمانه دیگری میطلبد.
به همان سان نماد مار یا اژدها رهانیدن زنان زیبا از چنگ اژدها، هم در داستان فریدون میبینم که خواهران جمشید را از هول اژدها دوش میرهاند، در داستان پرسئوس این بنمایه را میتوان یافت. از این نمونهها در میگذرم. سالها پیش جُستاری نوشتهام و به آن فراخ پرداختهام و میتوانید به آن جستار بازگردد.
در داستان یونانی از آن با عنوان آریماسوانه (آریماس نامی ایرانی) سخن بسیار رفته است که فریدون با آن پیوند داشت.ایرانیان باستان با نام آس خوش داشتهاند. یکی از چهرههای پلید در میان مردم آکستیاس نام دارد. در رزم و بزم پیکانی، پرسه (آندرو مدا) به این بزم میتازد. پرسه سوز خواهران گرگن (مدوزها) را از پای درآورده و سر آن اژدها دخت را بریده بوده. مدوز سر آکستیاس را در دم به سنگ میکوبد.
سنگ در این داستانها و روایتها شایسته درنگ است. در روایت ایرانی، فریدون ضحاک را در سنگ در اشکفتی در کوه دماوند فرو میبَرد. گویی اژدها با سنگ یکی شده است، گذشته از این دو (آکستیاس که نام ایرانی آن اژدها یا ضحاک است)، نام پرسئوس است که به فریاد میآید.
یکی از خدایان رومی مگوس نام دارد که خدای باده است. من برآنم که مگوس در بن، نامی است ایرانی. از باک و آورس ساخته شده است؛ باک ریخت لاتینی شده باقه ایرانی است؛ باق واژهای کهن که سنگ نوشته (نبشته) داریوش آمده است. یک نشانه این است که در نوشتهها خدای باده (مگوس) به چشم میخورد.
اگر چه زادگاه مگوس را به نسا (میانگارم که نسا نامی پرآوازه در روزگاران اشکانی است که پایتخت تیرداد، نخستین پادشاه اشکانی در میانه بلخ در خراسان است. نام نوتر آن اشکبار بوده است که سرزمین اشکانیان آن را آباد کردهاند و امروز به صورت عشق آباد درآمده است) منتسب میکنند، البته همچنان آن است که زادگاه مگوس با ویژگی ایزدی آسمانی دیرین آورده شده است. در پایان به این نکته بسنده میکنم که در هفت خوان تا به بهشت آسمانی بازگردد، پارسی یا پرسه را میبازیابیم.